ثانيه ثانیه ها چه زود سپري مي شويد و مرا از ديار خاکي ام به سرزمين آسماني مي کشانيد .
صداي دانه هاي تسبيح مادرم , با صداي قطرات دلتنگي ام هم نوا گشته است و آرامگاه شش گوشه را تمنا ميکند و مظلوم ترين آدميان را فرياد ميکند .حسين را ,علي را , سقاي تشنه لب را .
و در پس همه ي اين فرياد ها, تمنايي نهفته را فرياد ميکند, "مهدي " را .
سنگريزه هاي زير پايم ثانيه شمار قلبم را وادار کرده است تا تند تر بتپد و عاشقي ام را آشکار تر سازد .
من ِ خاکي در ميان اين همه آسماني به سوي سرزمين نوراني مي دوم .
خدايا باورم نمي شود .من و ديدار کبوتر هاي دشت حسين؟ من و ملاقات با گنبد عرفاني علي؟
دلم ميخواهد نبضم را قطع کنم تا نتپد . عقربه هاي زمان را نگه دارم تا نروند . چرا که من ِ غرق عصيان از کوله بار گناهم شرمناکم. خدايا به کبوتراي عاشقت بگو که مرا به بارگاهشان راه دهند . آمين !!